رايانرايان، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره

عشق من عاشقم باش..!!!

تولد تکرار امیدواری خداوند است ،

يه روز گردش تو حياط مادرجون

  خونه ي مادرجون مشغول بازي تو حياط با موتور    بازم مشغول بازي       خاله ساني از درخت برات گيلاس چيد واي كه چقدم دوست داشتي نفسم       ميخاي بري بالاي نردبون تا گيلاس بچيني ناناسي من       مامان فداي  خنده هات ..با اينكه چشات درد ميكنن ولي باز خنده هات فراموشت نميشه عشقم       اينم آخريش ..مامان واست بميره  ...
8 خرداد 1392

مادر یعنی

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . .
6 خرداد 1392

سلامتیه اون پسری که . .

سلامتیه اون پسری که . . . ۱۰ سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . . ۲۰ سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . . ۳۰ سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه . . . باباش گفت چرا گریه میکنی ؟ گفت : آخه اونوقتا دستت نمیلرزید . .
6 خرداد 1392

درد و دل بابايي

پسرم بزرگ شدی / لالایی هام یادت نره چه قدر برات قصه بگم / دوباره خوابت ببره چقدر نوازشت کنم / تا تو به باور برسی این دو تا دستای منه / تو اون روزای بی کسی وقتی مامان قصه هات / خم شده پیش روی تو اگه چروک صورتم / می بره آبروی تو لالایی هام یادت نره / لالایی هام یادت نره بذار برات قصه بگم / دوباره خوابت ببره بذار برات قصه بگم / دوباره خوابت ببره اون که تو اوج خستگیش / خنده رو لباش بودی شب که به خونه می رسید / سوار شونه هاش بودی لالایی هام یادت نره / لالایی هام یادت نره بذار برات قصه بگم / دوباره خوابت ببره بذار برات قصه بگم / دوباره خوابت ببره لالا لالا گلکم / لالایی کن دلبرکم خواب پریشون نبینی / ای...
6 خرداد 1392

درد و دل مامان

سلام عمر مامان..سلام زندگي مامان...امروز يه وبلاگ ديگه برات ساختم شد 3 تا...آخه تو نفس ماماني ..رايان مامان از خدا ميخام كه به من قدرت اينو بده كه تا جايي كه امكانش هست برات زحمت بكشم تا بزرگ شي و مزد زحمات منو با صالح و سالم بودنت بدي..الهي عامين..
2 خرداد 1392